کد مطلب: ۶۸۲۳۲۷

چند راهکار کلیدی که به شما در مقابله با پرخوری کمک می‌کنند

وقتی رعایت کردن در مقابل غذا‌ها را کنار می‌گذاری و به خودت اجازه می‌دهی آنچه در آن لحظه مناسبت است را بخوری دیگر نیاز به پنهان غذا خوردن را کنار می‌گذاری. باید غذایی انتخاب کنی که از نظر ذهنی و جسمی حس خوبی منتقل کند نه آنچه در برنامه‌های غذایی محدود کننده گفته می‌شود.

به گزارش مجله خبری نگار،  سال‌ها بود که از پرخوری رنج می‌بردم. منظورم از پرخوری، غذا خوردن‌های مخفیانه است. یادم می‌آید در پارکینگ فروشگاه می‌نشستم، قبل از اینکه به خودم بیایم یک کیک و چند کوکی می‌خوردم و در همان حال به این فکر می‌کردم که باید کیک‌ها را به خانه ببرم و پنهان کنم برای بعد، یا اینکه همین جا تمامشان کنم؟! با خودم می‌گفتم اگر همین الان بخورمشان فردا می‌توانم از نو شروع کنم، پس نقشه باید همین باشد! حالا دیگر باید از بسته‌های باز شده کیک و خورده‌های غذایی که روی لباسم ریخته خلاص شوم و به خانه بروم تا شام درست کنم؛ و به همین شکل و در حالی که ورم کرده بودم و احساس پری داشتم به سمت خانه می‌رفتم تا شام درست کنم و بخورم! چون نمی‌خواستم رازم برملا شود.

حدس بزنید بعدش چه می‌شد؟ آن شروع تازه‌ای که هر بار فکرش در ذهنم به این سمت و آن سمت حرکت می‌کرد هرگز اتفاق نمی‌افتاد. اما به جای آن فصلی جدید از خوردن‌های پنهانی آغاز می‌شد، این بار شاید با غذا‌هایی جدید.
واقعا تجربه زجر آوری است که دائما درگیر رفتاری مخرب باشید. چنین رفتار‌هایی باعث خجالت و شرم یک فرد می‌شود و او را از وارد شدن در جریان زندگی به صورت کامل منع می‌کند.
در ابتدا برای ایجاد تغییر، بسیار بی توان بودم و حس می‌کردم هیچ شانسی ندارم. بعد از کلی تحقیقات و کار کردن روی خودم توانستم این پرخوری پنهانی را پشت سر بگذارم. سه تغییر حالت کلیدی به موفقیتم کمک کرد که می‌خواهم درباره شان به شما نیز بگویم: 

۱- دستیابی به تعادل تغذیه‌ای 

یکی از عوامل مهم و تاثیرگذار در پرخوری‌های من رژیم‌های بلند مدتی بود که گرفته بودم. سال‌ها بود که رژیم‌های غذایی ضعیف و بی پایه و اساسی را دنبال می‌کردم، مثلا آنهایی که می‌گفتند فقط باید نوع خاصی از غذا را بخورید و دیگر موارد را مانند چربی کنار بگذارید.

کم کم دچار کمبود چربی شدم. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم که چرا یکی از غذا‌هایی که مخفیانه زیاد می‌خوردم، کره بادام زمینی بود؛ بنابراین اولین گامی که در مسیر تغییر دادن این رفتار مخرب باید انجام می‌دادم این بود که وضعیت تغذیه ام را متعادل کنم. همین که این کار را انجام دادم هوسم به پرخوری‌های پنهانی آرام آرام فروکش کرد. اما این کار به تنهایی کافی نبود، باید گام‌های دیگری نیز برمی داشتم. 

۲- به خود اجازه خوردن هر چیزی را دادم، بدون پنهان کاری، آگاهانه و شاد 

سال‌ها رژیم گرفتن به من یاد داده بود که غذا‌های خوب و غذا‌های بد وجود دارند و اگر غذا‌های بد را بخورم بد می‌شوم. به عبارت دیگر آموختم که برخی غذا‌ها را باید به فراموشی بسپارم و اگر بخواهم آنها را بخورم باید میلم را پنهان کنم. باید مخفیانه غذا بخورم و مواظب باشم کسی مرا نبیند و در این فرصت تا جای ممکن دلی از عزای آن غذای ممنوعه در آورم.

سپس توسط مشاوری که کمکم می‌کرد تشویق شدم که یکی از آن غذا‌های ممنوعه و پنهانی را آشکارا به آرامی و با لذت در حضور دیگران بخورم. ابتدا از انجام این کار هراس داشتم، اما انجامش دادم. به یک شیرینی فروشی رفتم و یک کاپ کیک خوردم و درباره تجربه اش با دیگران نیز صحبت کردم. رهایی فوق العاده‌ای بود، دیگر حس نمی‌کردم توسط دیگران قضاوت می‌شوم.

پس از آن به خودم اجازه دادم آشکارا و با لذت هر آنچه دوست می‌دارم را بخورم. خیلی زود متوجه شدم خیلی از غذا‌هایی که خودم را از آنها محروم می‌کردم و آنها را بد می‌دانستم ولی پنهانی به سراغشان می‌رفتم را اصلا دوست ندارم.

وقتی رعایت کردن در مقابل غذا‌ها را کنار می‌گذاری و به خودت اجازه می‌دهی آنچه در آن لحظه مناسبت است را بخوری دیگر نیاز به پنهان غذا خوردن را کنار می‌گذاری. باید غذایی انتخاب کنی که از نظر ذهنی و جسمی حس خوبی منتقل کند نه آنچه در برنامه‌های غذایی محدود کننده گفته می‌شود. برای من، این گامی فوق العاده و مفید بود، اما هنوز به یک گام دیگر نیاز داشتم. 

۳- به خود اجازه دادم که همه چیز را تجربه کنم. 

احساساتی مانند غذا به دو گروه خوب و بد، مثبت و منفی دسته بندی شده اند. من از غذا‌های بد برای پرهیز از احساسات منفی استفاده می‌کردم. وقتی مادرم را از دست دادم بسیار غمگین شدم و برای دور شدن از این غم به غذا‌هایی که نامشان را بد می‌گذاریم پناه بردم.

یک روز وقتی در حالی که قدم می‌زدم گریه می‌کردم ناگهان متوجه شدم این غم که رهایم نمی‌کرد و با خوردن فروکشش می‌کردم کم کم در حال محو شدن است، چون به خودم اجازه داده بودم حسش کنم. سپس متوجه شدم بعد از مدت‌ها حس شادی دارم. من در واقع با سرکوب کردن احساسات منفی، احساسات خوبم را نیز عقب نگه می‌داشتم.

با خود فکر کردم اگر این احساسات اصلا بد نباشند چه؟ چرا به جای اینکه از آنها اجتناب کنم آنها را به عنوان علامت‌های قدرتمند نبینم؟ با نادیده گرفتن این علامت‌ها چه چیزی از دست می‌دهم؟ متوجه شدم عزاداری ام به جای اینکه احساسی منفی و ملزم به سرکوب باشد در واقع نشانه یک عشق و ارتباط عمیق است.
با این گام‌ها توانستم رفتار مخربی را که سال‌ها مرا اسیر خود کرده بود را کنار بگذارم و بتوانم زندگی سالمی چه از نظر فیزیکی و چه از نظر روانی داشته باشم. 

منبع:اینفو

برچسب ها: غذا
ارسال نظرات
قوانین ارسال نظر